راه سعادت

قرآن كریم می فرماید: «هرگاه می خواهید وارد خانه هایی بشوید از درِ آن خانه ها وارد شوید. » این دستورالعمل ابتدا خیلی ساده و كوچك به نظر می رسد، زیرا هركسی برای خود این اندازه شعور و ادراك قائل هست كه اگر خواست وارد محوطه ای بشود از قبیل یك خانه ی مسكونی و یا یك اداره، ببیند درِ آن خانه یا اداره كجاست و از در داخل شود نه از دیوار. ولی این یك قاعده و اصل كلی است. انسان باید توجه داشته باشد كه تنها خانه و یا اداره نیست كه درِ ورودی و دیوارهای بلند دارد و راه ورود آن منحصراً آن یك یا چند در است. اساساً زندگی و خوشبختی مانند یك محل و یك ساختمان كه از خشت و گل بنا شده، درهایی دارد و انسان باید اولاً آن درها را بشناسد و ثانیاً خود را عادت دهد كه همیشه از راه راست و مستقیم و درِ ورودی زندگی وارد زندگی شود و خوشبختی را جستجو نماید. این قاعده كه: «مپیچ از ره راست بر راه كج- چو در هست حاجت به دیوار نیست» یك قاعده ی كلی است در زندگی بشر. چشم بصیرت می خواهد كه راههای صحیح ورود در محوطه ی زندگی را بشناسد و پشت دیوار و حصار زندگی معطل و متحیر نماند.

بسیاری از افراد مردم در همه ی عمر در پشت دیوار و حصار زندگی و خوشبختی معطل مانده اند و می گویند: ما كه از زندگی چیزی نفهمیدیم، زندگی بی معناست. این افراد همیشه در حیرت و سرگردانی بسر می برند و گاهی این تحیر و سرگردانی و بدبینی را به حساب حساسیت ذهن و درّاكیت فهم خود می گذارند و با یك دنیا غرور و كبر می گویند: این ما هستیم كه به بیهوده بودن زندگی و دروغ بودن سعادت و خوشبختی و اصالت رنج و بدبختی پی برده ایم و اما دیگران چون به قدر ما حس و درك ندارند، نمی فهمند. این اشخاص نمی دانند كه خودشان مانند كوران بی بصری هستند كه در پشت دیوار زندگی معطل مانده اند و نتوانسته اند در همه ی عمر درِ ورودی اصلی را پیدا كنند. اینها از همان اول، راه را چاه و چاه را راه تصور كرده اند و روی همین تصور غلط، لحظه به لحظه از راه دورتر شده و همیشه در سیاه چال های زندگی بسر برده اند؛ به قول یكی از دانشمندان طوری پرورش یافته اند كه برای احساس رنج و مصیبت كاملاً آماده اند و از كوچكترین رنجی فریادشان به فلك می رسد ولی نسبت به آنچه خوشی و سعادت است لَخت و مرده و بی حس می باشند. قرآن كریم می فرماید: هركس اعمال صالح انجام دهد و نیكوكاری كند و دارای ایمان هم باشد، خواه مرد باشد و خواه زن، ما او را زنده می كنیم به یك زندگی خوش و صاف و بی كدورتی، و بعد هم در جهان دیگر بهترین پاداش را به آنها می دهیم نكته ی جالب در این آیه ی كریمه این است كه قرآن كریم مردم بی ایمان و بدكار را زنده و حساس نمی خواند؛ می فرماید: كسانی كه نیكوكاری كنند و ایمان و علاقه به معنویت داشته باشند ما آنها را زنده می كنیم و از مردگی خارج می سازیم، آن وقت می فهمند كه معنای زندگی و خوشی و سعادت چیست، آن وقت می فهمند كه زندگی بی معنا و بی هدف نیست، می فهمند سعادت واقعیت دارد، می فهمند كه می شود در این دنیا طوری زندگی كرد كه كدورتی از رنج و ناراحتی وجود نداشته باشد. پیغمبران الهی آمده اند كه به ما راه زندگی و به تعبیر دیگر درِ ورودی زندگی و خوشبختی را نشان دهند، آمده اند كه به بشر بفهمانند كه بدی و بدكاری و هوسبازی و دروغ و خیانت و منفعت پرستی و كینه توزی و خودپرستی راه ورودی زندگی و طریق رسیدن به سعادت و آرامش و رضایت خاطر نیست؛ در ورودی زندگی و خوشبختی، نیكی و نیكوكاری، راستی و درستی و استحكام اخلاقی و خیرخواهی و مهربانی است؛ تنها ایمان و اعتقاد به معنویات و سپس نیكوكاری بر اساس آن اعتقادات مقدس است كه قلب را آرام و رضایت خاطر را تأمین می كند و سعادت را میسر می سازد. در حدیث است كه: «خداوند خوشی و آسایش را در دو چیز قرار داده: یقین و رضایت خاطر، و ناراحتی و رنج را در دو چیز دیگر قرار داده: تردید و خشم» . «یقین» همان ایمان محكم و پابرجاست به اینكه جهان مدبّری دارد حكیم و آنچه انبیا به عنوان بشارت و انذار گفته اند (یعنی نسبت به نیكوكاری نوید داده اند و نسبت به بدكاری اعلام خطر كرده اند) همه راست و درست است و دیر یا زود واقع می گردد؛ هركسی به عمل خویش می رسد، تمام اعمال خود را از نیك و از بد، بزرگ یا كوچك خواهد دید و به آن خواهد رسید. و اما «رضایت خاطر» یعنی خوشوقت بودن و خشنود بودن از اینكه عمل خویش را آن طور انجام داده كه ناموس عالَم حكم می كرده است؛ وجدانش راضی است كه به وظایف خود عمل كرده است و دَیْن خود را نسبت به خلق خدا ادا كرده است. امام زین العابدین علیه السلام در دعا از خداوند متعال چنین مسئلت می نماید: خدایا! بر محمّد و آل او درود فرست و ایمان و یقین مرا به اعلی درجه برسان، نیت مرا نیكوترین نیتها گردان و عمل مرا فاضلترین و بهترین اعمال گردان. منتهای سعادت همین است كه آدمی در ناحیه ی عقل و فكر دارای محكمترین اطمینانها و در ناحیه ی احساسات و قلب دارای پاكترین نیتها و در ناحیه ی عمل دارای نیكوترین عملها باشد. زندگی پاك و پاكیزه و سعادت بخش همین است.

[ دو شنبه 20 بهمن 1393برچسب:,

] [ 9:23 ] [ علیرضا توسلی مفرد ]

[ ]

دین، یگانه رام كننده ی نفس امّاره
گروهی را رسول اكرم صلی الله علیه و آله به جهادی فرستاد. آنها رفتند و مردانه و دلیرانه وظیفه ی مقدس سربازی خود را انجام دادند و برگشتند. وقتی كه برگشتند رسول خدا از آنها استقبال كرد و به آنها خوشامد گفت، ولی در ضمن خوشامد جمله ای گنجانید كه آنها را وادار كرد از آن حضرت توضیح بخواهند. خوشامد را این طور فرمود: مرحبا به گروهی كه از مبارزه ی كوچك و صحنه ی كوچك برگشته اند و هنوز مبارزه ی بزرگ و صحنه ی بزرگ را در پیش دارند. جمعیت چنان گمان بردند كه در نقطه ی دیگری می بایست با سپاه دیگری نبرد كنند و شمشیر و نیزه به كار برند. سؤال كردند: آن مبارزه ی بزرگتر و صحنه ی خونین تر چیست و در كجاست؟ فرمود: آن صحنه، صحنه ی مبارزه با نفس امّاره است. در حدیث دیگری هست كه رسول خدا فرمود: شیطان من به دست من اسلام آورد و رام شد. این حدیث دوم نیز مثل حدیث اول از یك جنگ درونی و ناسازگاری داخلی و به تعبیر دیگر از یك صف بندی و جبهه بندی داخلی در وجود انسان حكایت می كند؛ به علاوه ی اینكه خبر می دهد كه این صف بندی و جبهه بندی را من در وجود خودم بهم زدم و بجای آن، صلح و صفا و آرامش برقرار كردم. این خود یك حقیقتی است كه علمای روان شناس اعتراف دارند، می گویند انسان به علل و عواملی حالتی پیدا می كند كه یك نوع آشفتگی و ناهماهنگی در افكار و احساساتش پیدا می شود، روحیه اش تجزیه می شود به دو جبهه و دو قسمت. لهذا اشخاصی دیده می شوند كه از آنها دو نوع كارهای كاملاً متخالف و متضاد دیده می شود: در یك لحظه و یك حالت نرم و ملایم اند، در لحظه و حالت دیگر درشتخو، گاهی مهربانند و گاهی بی عاطفه و قسیّ القلب، گاهی زیاد می ترسند و گاهی زیاد تهوّر و جسارت به خرج می دهند، گاهی متدین و رو به خدا هستند و گاهی لاابالی و دنبال فسق و فجور، «یك دست به مصحف اند و یك دست به جام، گه نزد حلال اند و گهی نزد حرام» ، و بالاخره در زیر این گنبد فیروزه فام نه كافر مطلق اند و نه مسلمان تمام. حالا باید دید این ناهماهنگی در عمل و رفتار و كنش از كجا پیدا می شود. چرا بعضی از مردم گاهی مثل كبك خوش می خرامند و گاهی مثل كلاغ ناهنجار می دوند؟ منشأ این ناهماهنگی و یكنواخت نبودن در عمل، و رفتار همانا ناهماهنگی و انتظام نداشتن افكار و احساسات است. این آشفتگی در عمل، مولود و معلول آشفتگی روح است، و به تعبیر رسول اكرم مولود صف بندی و جبهه بندی و جنگ و نزاعی است كه بین انواع افكار و احساسات است. پس باید كاری كرد كه این آشفتگی روحی و این جنگ داخلی متاركه شده و صلح و صفای واقعی بین انواع افكار با هم و انواع احساسات با هم پیدا شود، ولی البته صلح و صفای واقعی نه صلح موقت و مسلّح. تا صلح و صفای واقعی بین افكار و احساسات پیدا نشود، نمی توان به برقراری صلح میان افراد با هم و ملتها و دولتها با هم امیدوار بود. یكی از فلاسفه ی عصر ما می گوید: آن كسی كه با خودش همیشه در جنگ است، چگونه می تواند با دیگران در صلح و صفا باشد. در اینجا بار دیگر احتیاج بشر را به «دین» احساس می كنیم، چون رام كردن و مطیع ساختن احساسات امّاره ی بشر از عهده ی هر قوّه و قدرت دیگر خارج است. هر قوّه و قدرت دیگر مقهور و آلت هوا و هوس بشر واقع می شود، خواه آنكه آن قدرت زور باشد و یا علم و یا چیز دیگر. وقتی كه «علم و مال و منصب و جاه و قران- فتنه آرد در كف بدگوهران» و همه ی اینها به منزله ی آلت قتّاله و تیغی بوده باشد كه در كف زنگی مست بدهیم، پس باید فكر دیگری كرد. رام كردن و مطیع ساختن سركشیها و طغیانهای نفسانی بر ضد عقل و اخلاق، كار عقل و تدبیر نیست. به قول مولوی:
كشتن این، كار عقل و هوش نیست
شیر باطن سخره ی خرگوش نیست
دوزخ است این نفس و دوزخ اژدهاست
كو به دریاها نگردد كم و كاست
هفت دریا را درآشامد هنوز
كم نگردد سوزش آن خلق سوز
عالَمی را لقمه كرد و دركشید
معده اش نعره زنان هَلْ مِنْ مَزید
آن قوّه و قدرتی كه می تواند چنین اعجازی بكند و شیر باطن را در قید كند و رام و تسلیم نماید، اهریمن نهفته در باطن را به صورت فرشته ی صلح درآورد، آشفتگیها و اختلالهای ضمیر را تبدیل كند به انتظام و استحكام، عمل انسان را منظم و یكنواخت و بر راه راست كند، همانا دین است. در تعبیرات دین «صراط مستقیم» و «راه راست» زیاد آمده. در مقابل راه مستقیم، راه كج و معوج است. مردمانی كه بر صراط مستقیم و راه راست می باشند همانها هستند كه بین انواع افكار و احساساتشان [صلح و صفاست، ] یعنی بین قوّه ی خیال و قوّه ی عاقله شان هماهنگی و سازگاری است، شیطان خیال و واهمه ی آنها تسلیم فرشته ی عقل است و بین انواع احساسات آنها از پست ترین احساسات و شهوات و میلها و آرزوها تا عالیترین عواطف دینی و وجدانی آنها هماهنگی است، شهوات آنها تابع فطرت پاك آنهاست. قهراً چنین مردمی روی یك خط مستقیم حركت می كنند. خداوند همه ی ما را توفیق دهد كه بر راه راست و صراط مستقیم بوده باشیم و به چپ و راست منحرف نگردیم.
 
 
 

[ دو شنبه 20 بهمن 1393برچسب:,

] [ 9:20 ] [ علیرضا توسلی مفرد ]

[ ]

یاد خدا، تنها مایه ی آرامش جان

آدمی همان طور كه در ناحیه ی تن و جسم خود ممكن است به یك رشته عوارض خوب و بد دچار شود، در ناحیه ی روح و روان خود نیز گاهی مبتلا به یك رشته عوارض و حوادث مشابه می گردد هرچند در بسیاری از جهات، تن و روح با یكدیگر تفاوت دارند. مثلاً تن حجم و وزن دارد و روح حجم و وزن ندارد. اگر اندكی غذا وارد بدن بشود بر وزن بدن اضافه می شود و اما اگر انسان یك جهان دانش و معلومات پیدا كند ذره ای بر وزن و سنگینی او افزوده نمی شود. ظرفیت تن و جسم محدود است و ظرفیت روح نامحدود. هریك لقمه ی غذا كه آدمی بخورد به همان اندازه معده اش پر می شود تا تدریجاً بكلی سیر می گردد و از فرو بردن یك لقمه ی دیگر عاجز است، و تا وقتی كه آن غذا از معده نگذرد جایی برای غذای جدید نیست. برخلاف معده، ظرفیت غذایی معنوی روح، سیرشدنی و پرشدنی نیست؛ هر اندازه بیشتر معلومات كسب كند برای كسب معلومات دیگر آماده تر و گرسنه تر می شود و می گوید خدایا بر علم من بیفزای؛ چنین نیست كه باید معلومات اولی خود را فراموش كند و ظرف روح خود را از آنها خالی كند تا بتواند معلومات جدیدی فرا گیرد. علی علیه السلام می فرماید: «هر ظرفی به واسطه ی ریختن چیزی در آن از وسعتش كاسته می شود مگر ظرف علم كه هر اندازه بیشتر بریزند وسیعتر و باگنجایش تر می گردد. » همچنین تن تدریجاً پیر و فرسوده و ضعیف می گردد ولی روح هرگز پیر و فرتوت و فرسوده نمی گردد. تن می میرد و متلاشی می گردد و هر ذره اش به جایی می رود ولی روح مردنی نیست، متلاشی شدنی نیست، باقی ماندنی است؛ بعد از رها كردن قشر بدن به عالمی دیگر منتقل می شود، همان گونه كه رسول اكرم صلی الله علیه و آله فرمود: «شما برای جاوید ماندن آفریده شده اید نه برای فانی شدن و از بین رفتن. » . در عین اینكه این تفاوتها بین روح و بدن هست، یك مشابهتهایی هم بین آنها وجود دارد: بدن برای اینكه شاداب و بانشاط بماند، به یك رشته غذاها و آشامیدنیها و تنوعها احتیاج دارد. روح نیز به سهم خود غذا می خواهد. غذای روح علم است و حكمت و ایمان و یقین. همان طوری كه بدن در اثر نرسیدن غذای كافی پژمرده و افسرده می گردد، روح نیز پژمردگی و افسردگی دارد. آنچه سبب پژمردگی و افسردگی روح می گردد غیر از آن چیزهایی است كه بدن را پژمرده و افسرده می سازد. علی علیه السلام می فرماید: «روحها مانند بدنها خستگی و افسردگی پیدا می كنند. در این حال كه افسردگی روحی به شما دست می دهد با سرگرم شدن به حكمتهای بدیع و فكرهای نغز و دلپذیر، خود را مشغول بدارید. » و همچنین روح مانند بدن بیمار می شود، احتیاج به معالجه و دارو پیدا می كند. علت اینكه بدن بیمار می گردد این است كه تعادل مزاج بهم می خورد، یعنی مجموع موادی كه به نسبت معین لازم است در بدن باشد كم و زیاد می شود؛ فرمول لازم كه خداوند، طبیعت انسان را روی آن فرمول ساخته بهم می خورد. به قول سعدی:

چهار طبع مخالف سركش
چند روزی شوند با هم خوش
گر یكی زین چهار شد غالب
جان شیرین برآید از قالب

همین طور است وضع روحی و مزاج روحی بشر. روح احتیاج دارد به محبت دیدن و محبت كردن، احتیاج دارد به نظم اخلاقی، به فهم و معرفت و دانش، احتیاج دارد [به ایمان ] و اعتقاد، احتیاج دارد به تكیه گاه محكمی كه در كارها به او توكل كند و به او امیدوار باشد كه او را در كارها اعانت می كند. اینها همه به منزله ی مواد لازمی است كه برای مزاج روح لازم است و اگر تعادل و توازن بهم بخورد دیگر هیچ چیزی نمی تواند خوشی و آرامش به انسان بدهد. بعضی از مردم در خودشان احساس ناراحتی می كنند، همین قدر می فهمند كه خشنود نیستند و آب خوش از گلوی آنها پایین نمی رود؛ می فهمند كه قرار و آرام ندارند، پژمرده و افسرده می باشند. اما علت این بی قراری و پژمردگی چیست، نمی دانند. می بینند همه چیز و همه ی وسایل زندگی را دارند و در عین حال از زندگی خشنود نیستند. این گونه اشخاص باید بدانند كه قطعاً احتیاجاتی معنوی دارند كه برآورده نشده، قطعاً كم و كسری در روح آنها وجود دارد. بالاخره باید اعتراف كنند و تسلیم شوند به این حقیقت كه ایمان هم یكی از حوایج فطری و تكوینی ماست و بلكه بالاترین حاجت ماست و هر وقت به سرچشمه ی ایمان و معنا رسیدیم و نور خدا را مشاهده كردیم و خدا را در روح خود و جان خود دیدیم و مشاهده كردیم، آن وقت است كه معنای سعادت و لذت و بهجت را درك می كنیم. قرآن كریم می فرماید: «بدان كه تنها با ذكر خدا و یاد خداست كه جان آرام می گیرد و قلب احساس آسایش می كند. » علی علیه السلام می فرماید: «خداوند ذكر خودش و یاد خودش را مایه ی جلا و روشنی دلها قرار داده. به این وسیله گوش، باز و چشم، بینا و دل، مطیع و آرام می گردد. »

[ دو شنبه 20 بهمن 1393برچسب:,

] [ 9:19 ] [ علیرضا توسلی مفرد ]

[ ]

بردگان و آزادگان

علی علیه السلام می فرماید: «دنیا خواه ناخواه منزلگاهی است برای بشر كه چند صباحی در آن زندگی می كند و می رود. » بعد می فرماید: «ولی مردم در این دنیا دو دسته اند: یك دسته به بازار این جهان می آیند و خودشان را می فروشند و برده می سازند؛ دسته ی دوم مردمی هستند كه خود را در این بازار می خرند و آزاد می سازند. » [1] این سخن به قدری عمیق و محكم و پرمعنی است كه جز از روحی كه با نور خدا روشن شده باشد تراوش نمی كند. آری، محصول زندگی برخی از افراد- كه متأسفانه هنوز اكثریت افراد بشر را تشكیل می دهند- بردگی و خودفروشی و شخصیت خود را از دست دادن و به تعبیر قرآن خودباختن و خودزیان كردن است، بندگی شهوت و حرص و خشم و كینه است، اسارت در بند عادات جاهلانه و رسوم بی منطق و نامعقول است، تقلید از مد و تابعیت این اصل است كه «خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو» . بعضی از مردم چنین می پندارند كه همینكه مملوك كسی دیگر نبودند و به اصطلاح زرخرید نبودند، دیگر آنها آزاده اند؛ دیگر نمی دانند هزار نكته ی باریكتر از مو اینجاست؛ نمی دانند اسارت و بندگی هزار نوع و هزار شكل دارد؛ نمی دانند كه بندگیِ طمع و آز هم بندگی است، اسارت در قید عادات جاهلانه هم بندگی است، پول پرستی هم بندگی است:

بیتی از عنصری بیارم كز وی
خوبتر و نغزتر رقم نتوان كرد
دانش و آزادگی و دین و مروّت
این همه را بنده ی درم نتوان كرد

یوسف صدّیق سالها نام بردگی داشت، یعنی در بازار خرید و فروش كالاها خرید و فروش می شد، مانند یك كالای بی جان دست به دست می گشت، از زیر دست این خارج می شد و زیردست دیگری قرار می گرفت، از این خانه به آن خانه منتقل می شد، مالك هیچ چیز نبود، حتی غذایی كه می خورد و یا جامه ای كه می پوشید از آنِ اربابان بود؛ اگر كار می كرد و محصولی از دسترنج خود تهیه می كرد باز هم متعلق به خودش نبود، زیرا بنده و برده هرچه كسب می كند به ارباب تعلق می گیرد. یوسف از نظر جسمانی كاملاً برده بود، ولی همین یوسف ثابت كرد كه آقاتر و آزادتر از او در همه ی كشور مصر وجود ندارد. محبوب و معشوق یكی از زیباترین زنان مصر واقع شد و همان یوسف غلام و برده جواب رد به آن زن زیبای جوان متشخص داد، گفت در عین اینكه از لحاظ قانون مالكیت، تن من برده ی شماست روحم آزاد است، بنده ی شهوت و هوا نیستم: «غیر حق را من عدم انگاشتم» ، من فقط بنده ی یك حقیقت می باشم و روحم در مقابل یك فرمان خاضع است و آن خداوند متعال است كه خالق من است؛ من حاضرم علاوه بر بندگی، در چهاردیواری زندان هم بسر ببرم و بنده ی شهوت و هوا نشوم، حاضرم این محرومیت و محدودیت ظاهری را بپذیرم و آن بند را بر گردن ننهم؛ رو كرد به درگاه خداوند متعال و گفت: «خدایا زندان در نظر من از آنچه اینها مرا به آن می خوانند محبوبتر است. »  در تاریخ شواهد زیادی هست از كسانی كه از لحاظ قانون مالكیت، غلام و برده و مملوك بودند ولی از لحاظ روح و عقل و فكر در منتهای آزادی بودند. مگر لقمان حكیم كه قرآن كریم سوره ای به افتخار او و نام او اختصاص داده، برده و بنده نبود؟ در عین حال از لحاظ عقل و روح و اخلاق در منتهای آزادمنشی بسر می برد. و شواهد زیادتری همیشه در جلو چشم خود می بینیم از كسانی كه به حسب قانون مالكیت آزادند ولی اسیر و برده اند، عقل و فكرشان برده است، روح و دلشان برده است، شهامت و اخلاقشان برده است. قرآن كریم می فرماید: «بگو زیان كرده ی واقعی آن كسانی هستند كه خودشان را باخته اند و شخصیت انسانی خود را از دست داده اند» اینكه كسی در صحنه ی زندگی جامه ی خود را ببازد یا خانه و مسكن خود را ببازد یا پول و ثروت خود را ببازد یا مقام اجتماعی خود را ببازد آنقدر مهم نیست كه كسی شخصیت معنوی و انسانی خود را ببازد، حرّیت و شهامت خود را ببازد، شجاعت خود را ببازد، استقلال و مناعت خود را ببازد، صفا و صمیمت خود را ببازد، وجدان و قلب حساس خود را ببازد، عقل و ایمان خود را ببازد، روح استغنا و فتوّت خود را ببازد. مردم همان طوری كه علی علیه السلام فرمود دو دسته اند: یك دسته در بازار این جهان خود را می فروشند به پول و مقام و هوا و هوس و تجمل و مد و تقلید؛ و دسته ی دیگر در این بازار خود را خریداری می كنند و شخصیت واقعی و انسانی خود را باز می یابند، یك دنیا بزرگواری و عزت نفس و مناعت و شرافت و راستی و استقامت و عدالت و تقوا و حقیقت خواهی و ایمان و معنویت برای خود ذخیره می كنند، در این بازار آن نرخی را به رسمیت می شناسند كه قرآن تعیین كرد كه هیچ چیزی ارزش ندارد كه آدمی خود را به آن بفروشد. امام صادق علیه السلام در ضمن اشعاری می فرماید: من این نفس گرانبها را در بازار وجود و هستی فقط یك قیمت برایش قائل هستم، فقط یك گوهر است كه شایسته است بهای این متاع گرانبها قرار گیرد؛ آن گوهر همان است كه از صدف كون و مكان بیرون است؛ من در میان تمام مخلوقات جهان چیزی كه ارزش بهای این كالا را داشته باشد سراغ ندارم. اگر من خود را و نفس خود را به یك كالای دنیایی بفروشم، به موجب اینكه كالای دنیایی فانی شدنی است از بین می رود و متاع گرانبهای روح و نفس من نیز به موجب اینكه فروخته شد از دستم رفته است، دیگر من دست خالی هستم، نه متاع در دستم هست و نه بهای آن.

[ دو شنبه 20 بهمن 1393برچسب:,

] [ 9:17 ] [ علیرضا توسلی مفرد ]

[ ]

دین، پشتوانه ی سعادت

برای یك موجود زنده آسایش و خوشی آنگاه فراهم است كه با محیط و مجموع عواملی كه او را احاطه كرده است هماهنگ و سازگار باشد؛ یعنی شرایط محیط طوری باشد كه با زندگی مخصوص او توافق داشته باشد، و زندگی مخصوص او طوری باشد كه با شرایط محیط و عواملی كه به او احاطه كرده است متوافق و هماهنگ باشد. بدیهی است كه اگر ناهماهنگی و ناسازگاری باشد، به حكم آنكه آن موجود زنده جزء است و محیط كل، او محاط است و عوامل خارجی محیط و همواره جزء باید تابع كل و محاط تابع محیط باشد، امكان بقا از آن موجود زنده سلب می شود و خواه ناخواه از میان می رود. پس شرط اولی بقا و خوشبختی موجود زنده توافق و هماهنگی با محیط است. انسان كه به نوبه ی خود موجود زنده ای است و محكوم همان قوانینی است كه بر همه ی جانداران حكمفرماست، خواه ناخواه مشمول این قانون و تابع این اصل كلی می باشد؛ یعنی شرط بقا و دوام و خوشی و خوشبختی انسان در زندگی این است كه با عواملی كه او را احاطه كرده است متوافق و هماهنگ و سازگار باشد. بالاتر اینكه انسان علاوه بر محیط طبیعی از آب و هوا و نور و منطقه و سرزمین سالم كه مرض خیز نباشد، یك محیط مخصوص دیگر هم دارد و آن محیط و جوّ اجتماعیاست كه در آن زندگی می كند. برای جاندارانی كه زندگی مدنی و اجتماعی ندارند، دیگر محیط اجتماعی وجود ندارد ولی برای انسان محیط اجتماعی وجود دارد. البته بعضی از جانداران دیگر نیز زندگی اجتماعی دارند مثل زنبور عسل و بعضی از اقسام موریانه و مورچگان و بسیاری دیگر از حیوانات وحشی، اما زندگی اجتماعی آنها چون به حكم غریزه و به صورت خودكار انجام می گیرد قهراً محیط اجتماعی آنها چیزی است شبیه محیط طبیعی، برخلاف انسان كه شرایط اجتماعی را به طور خودكار ندارد و باید با فكر و اراده ی خود بسازد. اینجاست كه دشواری كار زندگی بشر نمودار می شود. افراد انسانی كه با ما و شما معاشرت دارند، و آداب و عادات و اخلاق عمومی و قوانین و مقررات و طرز تشكیلات اجتماعی، همه عواملی است اجتماعی كه بر ما و شما احاطه دارد؛ می بایست این امور با خواسته های ما و آرزوها و احتیاجات ما و خلاصه با زندگی مخصوص ما توافق و هماهنگی داشته باشد و هم زندگی مخصوص ما با اینها متوافق و سازگار باشد. اما آن توافق و انعطافی كه در سازمان اجتماعی نسبت به فرد باید بوده باشد این است كه جامعه منافع فرد را در ضمن مصالح اجتماع حفظ كند؛ یعنی هدف اصلی یك زندگی اجتماعی نمی تواند فرد و منافع فردی باشد، باید نوع و مصالح عمومی باشد، باید اموری باشد كه بقا و دوام و خوشی جمع را بهتر تضمین كند و بدیهی است كه مصلحت جمع همان مصلحت اكثریت افراد اجتماع است و لهذا همیشه در قوانین جهان، توجه اول به مصالح جمع است نه به منافع فرد و نوادر. و اما آن توافقی كه باید در زندگی خصوصی یك فرد نسبت به اجتماع باشد همانا حالت تسلیم و رضا و خرسندی به مصالح اجتماع است كه با خوشوقتی در هنگام تصادم منافع شخصی با مصالح عالیه ی اجتماعی، از منافع شخصی چشم بپوشد و در خود احساس ناراحتی و نارضایتی نكند. اگر اجتماع به محور عدالت بچرخد و قانون عادلانه حاكم بر اجتماع باشد، یعنی طبع اجتماع و عوامل اجتماعی با زندگی اكثریت متوافق و هماهنگ باشد و از آن طرف هم روحیه ی یك فرد در مواطن تصادم منافع فردی با مصالح اجتماعی توافق و سازش و هماهنگی نشان بدهد با مصالح اجتماعی، آن وقت است كه به سعادت واقعی باید امیدوار بود. اینجاست كه لزوم و اهمیت دین كه اساسش توحید و ایمان به خدای یگانه است روشن می شود. دین در هر دو مقام لازم و ضروری است: هم برای سازگارساختن محیط اجتماعی با زندگانی فرد، یعنی ایجاد عدالت اجتماعی و سازمان متوافق با مصالح عموم، و هم در ایجاد توافق و انطباق در روحیه ی فرد با مصالح عالیه ی اجتماع. توافقی كه می گوییم بایست در روحیه ی فرد نسبت به مصالح اجتماع باشد همان است كه از آن به گذشت و اغماض و حتی ایثار و فداكاری و نیكوكاری تعبیر می كنیم. چه چیزی قادر است مانند دین به انسان حالت قناعت به حق و رضا به قسمت و بهره ی خود و تسلیم در برابر مقررات اجتماعی و خشنودی نسبت به دیگران بدهد؟ . اگر در تاریخ بشریت فداكاری دیده می شود و یا نیكوكاری و خدمت به خلق دیده می شود و یا شجاعت و شهامت در برابر زور و استبداد دیده می شود و یا یك سر مو تجاوز نكردن از حدود و مدار خود به حدود و مدار دیگران دیده می شود، همه ی اینها در پرتو دین و توجه به خدای یگانه ی بینای شنوای علیم حكیم بوده است. آیا نیروی دیگری و قدرت دیگری می تواند در این جهت با دین رقابت كند و یا ادعا كند كه صد یكِ آنچه دین انجام می دهد انجام دهد؟ خداوند ما را شایسته گردانَد كه بتوانیم به حقیقت تعلیمات دین و آنچه حقیقتاً بر پیغمبرش محمد صلی الله علیه و آله نازل شده پی ببریم و در پرتو آن تعلیمات سعادتمند گردیم.

[ دو شنبه 20 بهمن 1393برچسب:,

] [ 9:15 ] [ علیرضا توسلی مفرد ]

[ ]

خداشناسی ، پایه و اساس دین
 
امیرالمؤمنین علی علیه السلام می فرماید: «اول و ابتدای دین خداشناسی است» . هر چیزی نقطه ی شروع و پایه و اساسی دارد و هنگامی به صورت سازمانی محكم و پابرجا و مفید در می آید كه از همان نقطه آغاز شده باشد و بر روی همان پایه قرار گرفته باشد. دین هم كه سازمانی وسیع فكری و اعتقادی و اخلاقی و عملی است یك نقطه ی شروع و یك ركن اساسی دارد كه اگر از آن نقطه آغاز شود و بر روی آن اساس بنا شود، محكم و پابرجا و مفید خواهد شد. آن نقطه ی شروع و آن پایه ی اساسی، معرفت ذات اقدس الهی و شناسایی حضرت احدیت است. مثلاً عقیده به اصل نبوّت و عقیده به اصل معاد، از جمله عقاید اصلی و ضروری دین است. این دو اصل به منزله ی شاخه هایی هستند كه بر روی این تنه قرار گرفته اند. یعنی چون اصل توحید اصلی است ثابت، و چون «جهان را صاحبی باشد خدا نام» و آن صاحب، جهان را تدبیر می كند و موجودات را به سوی كمالاتشان سوق می دهد و هدایت می كند و از طرفی بشر در زندگی فردی و اجتماعی خود احتیاج دارد به یك نوع هدایت و راهنمایی مخصوص كه آن را «هدایت وحی و الهام» می نامیم، پس در مجموع زندگانی بشر نقطه ها و روزنه ها و دریچه هایی خواهد بود كه از آن نقطه ها و روزنه ها و دریچه ها بشر هدایت و راهنمایی می شود. آن روزنه ها و دریچه ها
مجموعه آثار شهید مطهری . ج22، ص: 72
عبارت است از روحهای مستعد و قلبهای منزّه و صافیِ یك عده از افراد بشر كه به نام «انبیا» و «پیغمبران» نامیده می شوند. و همچنین به دلیل اینكه اصل توحید ثابت است و موجودات به كمال لایقشان رسانده می شوند و از طرفی در وجود انسان نمونه ای از نشئه ی دیگر وجود دارد، پس انسانها سوق داده می شوند به سوی نشئه ی دیگر كه نشئه ی عالم آخرت است. پس اصل توحید است كه مانند تنه و ریشه ی یك درخت، شاخه ها و برگها و میوه ها به وجود می آورد. در میان بشر مردمانی پیدا شدند كه درباره ی پیغمبران خدا راه اغراق و غلوّ پیمودند و آنها را به منزله ی خدایان كوچك فرض كردند. بدیهی است كه این فكر و عقیده ی سخیف از آنجا پیدا شده كه پایه ی اول یعنی اصل توحید درست نبوده و شناسایی خداوند حاصل نشده، وگرنه چگونه ممكن است كسی اندك آشنایی به عظمت ذات احدیت داشته باشد و آنگاه بشری را- كه به تعبیر قرآن كریم مالك نفس خود نیست و اختیار نفع و ضرر و موت و حیات و رستاخیز خود را ندارد- به عنوان شریك خدا و یا به عنوان خدای كوچك بپذیرد؟ . و همچنین است سایر شاخه ها و برگها و میوه های دین؛ هركدام از آنها اگر بر اصل توحید استوار باشد، خوب و مفید و شیرین خواهد بود و اگر بر این اصل استوار نباشد آن فایده ای را كه باید ببخشد نمی بخشد. مثلاً یكی از شاخه ها و متفرعات كه در مرحله ی عمل به حكم دین باید وجود داشته باشد مسئله ی محترم شمردن حقوق و حدود خود و دیگران است. اصل توحید اقتضا می كند كه ما خداوند را عادل و حكیم و بینا بدانیم. خدای عادل حكیم هرگز دستور ظالمانه صادر نمی كند. خدای حكیم طبق نصّ قرآن مجید امر می كند به عدل یعنی رعایت حقوق دیگران و امر می كند به احسان یعنی به گذشت و فداكاری و فایده رساندن به دیگران. خدای عادل حكیم نهی می كند از كارهای زشت و پلید و از كارهایی كه عقل آنها را قبیح و زشت و منكَر می شمارد. خدای عادل حكیم نهی می كند از ظلم و تجاوز به حقوق دیگران. ولی همیشه در گذشته و حال بوده و هستند و در آینده نیز به قیاس گذشته و حال خواهند بود كسانی كه مرتكب فحشاها و زشتیها و ظلمها و تجاوزها می شده اند و بعد هم ادعا می كرده اند كه خدا این طور دستور داده است. درسوره ی مباركه ی اعراف می فرماید : و چون كار بدی كنند عذر آورند كه پدران خویش را اینچنین یافته ایم، گذشتگان ما این طور عمل می كرده اند و ما بر راه و روش آنها هستیم. عذر دیگر كه می آورند این است كه دستور دین هم همین است، كار ما بر موازین شرعی و دینی منطبق است. توای پیغمبر به اینها بگو كه خدا هرگز به كار بد امر نمی كند، چرا جاهلانه به خداوند نسبتهای دروغ می دهید؟ . مفاد این آیه این است كه اگر اصل توحید این مردم درست بود و اگر خدا را به صفات علیا و اسماء حسنی شناخته بودند، اگر خدا را به عدل و حكمت و عنایت شناخته بودند، اگر می دانستند كه در فیض و لطف خدا تبعیضی نیست، هرگز به این بدعت و این خرافه تفوّه نمی كردند، هرگز كارهای زشت خود را منطبق با موازین دینی فرض نمی كردند؛ اگر خدا را می شناختند می دانستند كه خدا دستور ظالمانه نمی دهد، خدا نمی گوید یكی حق دیگری را پامال كند و محصول دسترنج او را بدون استحقاق بخورد و نام دین به آن بدهد، خدا اجازه نمی دهد كه فردی بیكار و بیعار در اجتماع بگردد و كَلّ بر سایر افراد باشد، باری بر دوش اجتماع باشد و خودش باری از دوش كسی برندارد و آنگاه چنین وانمود كند كه رضای خدا و دستور خدا و فرمان خدا همین است و بس. آری، حرف اول دین خداشناسی است. الفبای دین خداشناسی است؛ همان طوری كه اساس معلومات یك شاگرد مدرسه این است كه قدرت خواندن كتاب در او پیدا شود؛ تا نتواند بخواند نمی توان دروس مشكل طبیعی و ریاضی و ادبی را به او آموخت، و پایه ی اول خواندن كه شاگرد استعداد خواندن پیدا كند این است كه شاگرد حروف شناس شود، یعنی حروف زبانی را كه با آن زبان تحصیل می كند تمیز دهد، پس اگر شاگرد از اول حروف شناس نشود قدرت خواندن در او پیدا نمی شود و اگر قدرت خواندن در او پیدا نشود هیچ درسی را یاد نخواهد گرفت. در درس عملی و تربیتی و فكری دین، خداشناسی به منزله ی حروف شناسی دین است؛ اگر انسان خداشناس شد می تواند خط دین را بخواند، به مقصود دین آگاه شود و هدف دین را بشناسد؛ اگر حروف شناس نشد، كلمات دین را كه همان دستورات دین است غلط خواهد خواند و غلط ترجمه خواهد كرد و كارش به آنجاها خواهد كشید كه قرآن مجید نقل می كند، یعنی مرتكب هر كار زشت و هر ظلم و ستم خواهد شد و در پندار خود چنین معتقد خواهد شد كه آنچه من می كنم عین رضای خداست و عین دستور دین خداست. لهذا علی علیه السلام فرمود: «اول دین و آغاز دین خداشناسی است. » ولی خداشناسی نسبت به دین در عین اینكه اول دین است وسط و آخر دین هم هست، همان طوری كه خود ذات اقدس الهی در عین اینكه اول وجود است آخر وجود هم هست، با همه ی موجودات هست، محیط است بر همه ی موجودات. اگر انسان موحّد واقعی باشد كافی است برای اینكه همه ی فضیلتها را به دنبال خود خواهد كشانید.

[ دو شنبه 20 بهمن 1393برچسب:,

] [ 9:11 ] [ علیرضا توسلی مفرد ]

[ ]

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه